loading...
شهید نوجوان
محمد بازدید : 3 چهارشنبه 20 آذر 1392 نظرات (0)

 

 ۲۶ سال گذشت و ما … ( به یاد شهید عبدالعلی مسلمی واوسری )

به مناسبت بیست و ششمین سالگرد شهادت شهید عبدالعلی مسلمی

 

shahid-moslemiشهادت نوعی از مرگ نیست بلکه صفتی از (حیات معقول) است. زیرا حیات معمولی که متاسفانه اکثریت انسان ها را اداره می کند، همواره خود و ادامه بی پایان خود را می خواهد، لیکن در حیات معقول فرد آن زندگی پاک از آلودگی ها که خود را در یک مجموعه بزرگی به نام جهان هستی در مسیر تکاملی می بیند که پایانش منطقه جاذبه الهی است. شهید با داشتن این حیات خود را موجی از مشیت خداوندی می داند که اگر سر بکشد و در اقیانوس هستی نمودار گردد، رو به هدف اعلا می رود و اگر فرود بیاید و کالبد بشکافد صدای این شکاف عامل تحرک امواج دیگر خواهد بود که آنهم جلوه ای دیگر از مشیت الهی می باشد.

 

 

لذا شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی است برای حیات طیبه و به مصداق آیه شریفه قرآن(و شهید عبدالعلی مسلمی هم وصیتنامه اش را با این آیه شروع کرد) که می فرماید:

 

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون

 

و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند. رفتند تا ما بمانیم و ادامه دهنده راهی باشیم که برای رسیدن به مقصدش، آغاز کردیم. بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم … شهدا رفتند و ما ماندیم؟! نه! این پندار ماست و حقیقت چیزی جز این است. آری به قول سید شهیدان اهل قلم « پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند … اما حقیقت این است که ، زمان ما را با خود برده و شهدا مانده اند! »

 

 

 

آری امروز بیست و شش سال از شهادت شهید والامقام عبدالعلی مسلمی می گذرد. باشد که قدر ارزش این یادگارهای ناب و تابناک را بدانیم و ادامه دهنده راه نورانی و منش معرفتی و سلوک عرفانی آن عزیزان سفر کرده باشیم و بمانیم. دل بیتابش پس از زیارت کربلای جبهه های ایران تحمل قفس دنیارا نکرد و پاک و بدون هیچ ننگی از این بلاد پرکشید، راهی برای ماندن شد… از آخرین لحظه دیدار و تا دیدن صورت خونی او که انگار به من می خندید و می گفت که من خوشبخت شدم برادر ببینم تو چه می شوی…! بله شما که به قول خودتان بهترین خوشبختی شما شهادت در را خدا بود رسیدی ولی کار ما چه می شود؟ شما رفتید و ولی ما… من از چه بگویم … چه کنم برادر که اشک مرا در می آوری و توان نوشتن را از من می گیری … حسی شبیه اینکه انگار در کنارم نشسته ای مرا تماشا می کنی … کاش می شد ساعتی با تو سخن می گفتم و می گفتی این عهد را کجا و چگونه بستی و من این عهد را چگونه شکستم … چه نوشته بودی بر روی کاغذی در آن روز زیبای تو و دردناک ما، برای داداش فرامرز که می گفتی این نامه را با اشک چشم هایم می نویسم و شما این اشک را روی کاغذ میبینی، راستی چه شد که اشک شما درآمد؟ و چرا کفشی که از بسیج گرفته بودی پا نکردی؟ چرا شلوار وصله دار می پوشیدی؟ و چه عشقی بود که دوچرخه ات را با کتاب هایت رها کردی و رفتی؟ و در آن نامه ای که شش روز قبل از شهادتت برای داداش محمد علی نوشتی خبرهای تازه یادتان نرود چه خبری می خواستی؟ و من آن را خواندم و هنوز در فکر جواب این سوال ها هستم. با اجازه ات آن ها را می خواهم برای بینندگان هلی چال به نمایش بگذارم. ما همیشه به یاد شما هستیم باشد که شما هم به یاد ما باشید و ما را پیش حق تعالی شفاعت کنی. ان شاءالله.

 

 

قسمتی از وصیتنامه شهید عبدالعلی مسلمی:

اگر بعد از شهادتم جنازه ای نداشتم که هیچ، اگر جنازه ای از من به دست آمد، مرا در گلزار شهدای فولادمحله کنار قبر معلم شهید نقی ایمانی دفن کنید و موقع دفنم دست راستم را مشت کنید که با شهادتم مشت بر دهن یاوه گویان کوبیده باشم و چشمانم را باز بگذارید که دشمنان نگویند چشم بسته این راه را انتخاب کردم، بلکه با بینایی و چشم باز به دیدار معشوقم شتافتم. هر گونه اموال و چیز هایی که دارم نصفش برای جبهه و نصفش در اختیار شماست. یک ماه روزه با نماز برایم بخوانید.

 

ببوســــم دستت ای مادر کـه پروردی مـــرا آزاد            بیا بابا تماشاکن که فرزندت شده دامــــاد

به حجله می روم شادان ولی زخمی به تن دارم             بجای رخت دامادی لباس خون به تن دارم

 

۱۰ خرداد ۱۳۶۶

 بنده حقیر علی مسلمی

 

 

به مناسبت بیست و ششمین سالگرد شهادت شهید عبدالعلی مسلمی، امروز ساختمان مرکزی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان سمنان به همت مدیر کل کانون جناب آقای فراتی رسماً به نام این شهید عزیز نامگذاری شد. جا دارد از همه عزیزان خصوصاً از مدیر کل کانون و همه همکاران تشکر و قدر دانی داشته باشم.

 

 

شهید (سمت چپ) با کربلایی محمدشعبانی که نامه زیر را شش روز قبل از شهادتش برای برادرش حاج محمد علی نوشت:

 

 

 

شهید (سمت چپ) در کنار برادرش حاج فرامرز که نامه زیر را برایش نوشت:

 

 

 

شهید (کلاه سبز) و تئاتر در مدرسه فولادمحله

 

شهید و خانواده

 

شهید ( نشسته سمت راست) و همکلاسی هایش در مدرسه عمار فولادمحله 

 

  

تشییع پیکر پاک شهید در فولاد محله

 

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 33
  • بازدید کلی : 131